دیدار با بچه های یتیم
هیچ وقت فکرش را نمی کردم که توی کوچه های شهر باشم و دور تا دورم را بچه های زیادی گرفته باشد.
مردی غریبه داشت از مشک های پر از عسل، توی کاسه هایی کوچک عسل می ریخت و به بچه ها می دادبیش از آن که بچه ها بیایند آن مشک ها را مردی ایرانی برای مرد غریبه هدیه آورده بود
او هم چند نفر از دوستانش را صدا زد و گفت: زود به محله های کوفه بروید و بچه های یتیم را این جا بیاورید
راستش من به خاطر این که دلم نمی آمد از عسل های کندومان جدا بشوم خودم را به لبه یکی از مشک ها چسباندم و بعد از یک راه طولانی حالا در کنار آن مرد غریبه بودم او داشت با مهربانی به بچه های یتیم نگاه می کرد. بچه ها داشتند با لذت به کاسه های پر از عسل انگشت می زدند و به هم می خندیدند
یک مرد آمد و گفت: ای علی، به ما عسل نمی دهی؟
معلوم شد اسم ان مرد علی است. علی گفت: اول بچه ها بخورند بعد بزرگ ترها
آن مرد گفت: ای امیرالمونی چرا اول بچه ها عسل بخورندبعد ما؟
علی گفت: امام پدر یتیمان است. من چون باید مثل یک پدر با این بچه ها رفتار کنم. گفتم آن ها اول از آن عسل بخورند.
نوبت به بزرگ ترها رسید. ان ها هم از عسل کندو نوش جان کردند. کم کم مشک ها خالی شد و خود علی هیچ چیز نخورد. به صورت مهربانش نگاه کردم او خوش حال بود و لبخند زیبایی می زد. وقت رفتنم بود اما من دلم نمی آمد از او جدا بشوم. زنبورهای کندو در انتظارم بودند.
من زنبور عسل هستم . خدای بزگ دو آیه از قرانش را به من اختصاص داده اسنتو پروردگار به زنبور عسل وحی کرد: که از کوه ها، درختان و داربست هایی که مردم می سازند خانه هایی برگزین.سپس از تمام ثمرات بخور و از راه هایی که پروردگارت برای تو تعیین کرده به راحتی حرکت کن
ما زنبورها به شکل گروهی زندگی می کنیم. زنبور ملکه، زنبور نر و زنبور کارگر. که خداوند برای هر کدام از ما عمری جداگانه تعیین کرده اسو ما با حرکت ها و رقص هایی که انجام می دهیم محل گل ها را به هم نشان می دهیم
ما شیره گل ها را می مکیم سپس آن ها در دهان خود ذخیره می کنیم بعد آن ها راتبدیل به عسل می کنیم و آن عسل ها را در خانه های کوچک کندو می گذاریم.
Koodak@tebyan.com
تهیه: شهرزاد فراهانی- منبع: مجله ملیکا